اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

نبض زندگي

شروع عدد نويسي

فداي اون دستاي كوچولوت بشم نفس مامان عدد نوشتن رو داره ياد ميگيره و مينويسه عشق مامان ، عمر مامان ، هميشه سلامت باشي 😘😘😘😘😘😘 ...
31 ارديبهشت 1398

پارك ارم

پسر گلمون امروز از طرف مهدكودك رفت اردو و پارك ارم. مدير مهد كودكم زحمت ميكشيد و تند تند توي تلگرام عكس و فيلم ميذاشت تا مامانا بچه هاشون رو ببينن كلي نفس مامان بازي كرده بود و خوش گذرونده بود از همه بهترم اين بود وقتي اومدم دنبالت تمام كارايي كه كرده بودي و اسباب بازي هايي كه سوار شده بودي و ناهار چي خورده بودي رو براي مامان مو به مو تعريف كردي كلي امروز ذوق كردم كه براي اولين بار تونستي كاراي يه روز كاملت رو برام تعريف كني خدا رو شكر كه روز به روز شرايطتت داره بهتر و بهتر ميشه و مامان مونا هم داري نتيجه تمام تلاشهاش رو ميبينه ...
31 ارديبهشت 1398

كيلان

از وقتيكه ويلا رو ساختيم برناممون اينه كه از چهارشنبه شب تا جمعه شب هر هفته بريم كيلان اين چهارشنبه براي شام خونه عمو مسعود دعوت بوديم و پسرمم كلي با بچه ها بازي كرد و آقا بود بعد از مهموني با عزيز فريده رفتيم كيلان پنج شنبه برقكار و لوله كش اومدن و خورده كاري هايي كه مونده بود رو انجام دادن و خاله الهه كه مهندس ساخت ويلامون بود هم اومد و اميرعلي خان كلي باهاش خوش گذروند ، بعد از اينكه رفتن مامان مونا و بابا محمد افتادن به جون ويلا و حسابي تميزكاري كردن جمعه هم بعداز خوردن صبحانه با عزيز رفتيم پياده روي و براي ناهارم عمو مسعود و زنعمو ساناز و سورنا هم اومدن پيشمون و برامون يه ساعت خوشگل هديه اووردن حسابي پسرمون با سورنا فينگيل...
17 ارديبهشت 1398
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد